اسیر شده در تاریکی ها


آرشيو مطالب

آذر 1399

آبان 1393

شهريور 1393

اسفند 1392

آذر 1392

ارديبهشت 1392

اسفند 1391

بهمن 1391

آذر 1391

آبان 1391

مهر 1391

شهريور 1391

مرداد 1391

تير 1391

خرداد 1391

تير 1390

خرداد 1390

ارديبهشت 1390

فروردين 1390

بهمن 1389

دی 1389

آذر 1389

آبان 1389

مهر 1389

شهريور 1389

مرداد 1389

موضوعات

نوشته هایzack

نجوا

other

عکس ها

عناوین مطالب وبلاگ

لینک دوستان

قالب وبلاگ

dream castle

دل نوشته های پسر حوا دختر آدم...

NEO

کیت اگزوز

زنون قوی

چراغ لیزری دوچرخه

قالب بلاگفا


نويسندگان
zack


درباره وبلاگ



هوا تاریک است وگویی من از همیشه تنها ترم کنج دیوار چمباتمه زده ام و تنها امیدم رهایی ست
sardeha88@yahoo.com

پیوند های روزانه

کیت اگزوز ریموت دار برقی

ارسال هوایی بار از چین

خرید از علی اکسپرس

تمام پیوند های روزانه

مطالب پیشین

۶

امروز نوشت

جمله های خنده دار

خ خ خ

o خ خ خ

دوست داشتن

اوشو*

اوشو

بگوییم.نگوییم

عصر

حقیر

آثار هنری از کتی کلین

حیوانات بامزه

خلاقیت

پناهی*

کودکی ها

بهانه

پناهی

؟؟

یک مهندس نابغه!!!!!

تبلیغات


تبلیغات



آمار بازديد

:: تعداد بازديدها:
:: کاربر: Admin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 388
بازدید کل : 47901
تعداد مطالب : 160
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1



قاصدک من

 

یاده روزایی که با قاصدک حرف میزدم افتادم.....چقدر ازش میخواستم مراقب اطرافیانم باشه البته چندتاشون ستاره دار بودن(یعنی مهم تر از بقیه)



:: موضوعات مرتبط: عکس ها، ،
.:: ادامه ی مطلب ::.

نوشته شده توسط zack در شنبه 30 / 3 / 1391




برای مادر

 نبوده بعضی ها باعثه دلتنگی میشه وقتی بدونی کلا نیست که دیگه هیچی.....یه آهنگه چاووشی هست که چند وقته خیلی گوش میدم....قدیمیه ولی....

گلای یاسه تو باغچه غروبا بونه میگیرن همشون یه عهدی بستن سره خاکه تو بمیرن قابه عکسه تو رو تاقچه آخرین خنده مادر........

سره خاکه مادره من هیچ کسی گریه نکرده بابا هم هیچی نمیگه با همون نگاه سردش مادرم باید بدونی بابابیی بهونه کرده جایه تو تو خونه ما یکی رو نشونه کرده جایه تو شبا میادش واسه من قصه میخونه....... چرا اون تو خونه ماست یه سواله بی جوابه.......

.

.

و

وقتی یادش میافتم این آهنگ آرومم میکنه:

خوابیدی بدون لالایی وقصه بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه دیگه کابوسه زمستون نمیبینی تویه خواب گلایه حصرت نمیچینی دیگه خورشید چهرتو نمیسوزونه جایه سیلی هایه باد روش نمیمونه دیگه بیدار نمیشی با نگرونی یا با تردید که بری یا که بمونی............ 



:: موضوعات مرتبط: نوشته هایzack، ،

نوشته شده توسط zack در چهار شنبه 22 / 3 / 1391




عکس های همینجوری

 یکم عکس بذارم تو وبلاگم شاد شیم!

راستی ادامه مطلب هم داره اگه پایه ای..



:: موضوعات مرتبط: عکس ها، ،
.:: ادامه ی مطلب ::.

نوشته شده توسط zack در دو شنبه 20 / 3 / 1391




از بازی تا امتحان

 چند روز پیش بازی لیمبو رو تا آخرش رفتم البته یه هفته ای تمومش کردم....خیلی فضایه غمگینی داشت آخرشم معلوم نمیشه چی به سر پسرک میاد.انقدری یهویی تموم شد که من منتظر بودم فضایه بازی عوض بشه که یهو دیدم تموم شد.

چند وقته زیاد تفریح میکنم هی میرم بیرون فردا هم با دوستان میریم شمال و دلها رو روانه حرم میکنیم یه هفته دیگه امتحانام شروع میشه و من باید کمتر از یک ماه هفت تا کتاب رو بخونم که ماکس صفحه های کتابام 500 تا و مینش هم 200 تاست.کلا بیچاره شدم.سه تا از کتابام هم خودخوان هستن.امیدوارم این ترم زنده بمونم



:: موضوعات مرتبط: نوشته هایzack، ،

نوشته شده توسط zack در پنج شنبه 11 / 3 / 1391




خصوصی،شخصی،محرمانه و حالا هر چی

az khodam minevisam chon ka30 nemidone kiam chon har ki  fahmid ki hastam ye jori halamo gereft 



:: موضوعات مرتبط: نوشته هایzack، ،
.:: ادامه ی مطلب ::.

نوشته شده توسط zack در چهار شنبه 8 / 3 / 1391




داستان عجیب ....

 اون همینجوری بزرگ شد.....روز به روز رفتاراش تغییر میکرد.....یه روزی تصمیم گرفت غمگین نباشه چون می دونست دنیا و آدما عوض نمیشن اینه که هر روز از قبل بی حوصله تر میشه و بیشتر میشکنه.......خواست که واقعا بخنده و واقعا خندید...اون خواست و بهش رسید خواست که مثله معنیه اسمش خوشبخت باشه و خوشبخت شد....اون فقط خواست و همه چی باب میلش شد.....الان خوشبخته و کم پیش میاد که به گذشته اش فکر کنه.....دیگه غمگین نیست میخنده هر روز و گاهی مثله ابر بهار گریه میکنه تا سبک بشه تا دوباره غمگین نشه....



:: موضوعات مرتبط: نوشته هایzack، ،

نوشته شده توسط zack در شنبه 2 / 3 / 1391




داستانی عجیب شاید برای من

 یه آدم غمگینی بود که کلی سال توی خودش بود همه فکر میکردن شاده چون با بقیه میخنده ولی خودش میدونست که تنها که میشه چقدر عوض میشه عادت کرده بود به همه چی، فکر مردم ورفتاراشون واسش مهم نبود بی توجیه بقیه به خواسته هاش به باطنش واسش مهم نبود



:: موضوعات مرتبط: نوشته هایzack، ،

نوشته شده توسط zack در شنبه 2 / 3 / 1391





Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by darkness This Template By Theme-Designer.Com